سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سَر و سِر
مجموعه دست نوشته های محمدجواد ایزدپناه 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

او به سمت کویر می آمد

آن کویری که چند منزل داشت

دشت آرام بود و کاروان آرام

و فرات آب و آب هم دل داشت

ناگهان اسب ایستاد و جهان

از تکاپوی بی امان افتاد

تا که او لب گشود و صحبت کرد

قلب دنیا و کاروان افتاد

وحی آمد که ((قل اعوذبک))

خواهری رمز وحی را فهمید

ناله و شیون و فغان برخواست

کودکی گریه کرد و گریه شنید

همه بودند و باز شکر خدا

خواهر آرام شد ز صحبت او

به گمانم که گفته شد آن جا

از ابوالفضل(ع) و از رشادت او

کربلا شرمسار از این تقدیر

آسمان رنگ و روی دیگر داشت

در دل دشت خیمه برپا شد

کاروان سمت و سوی دیگر داشت

در کویر بلا و تشنه لبی

خبر آمد که آب را بستند!

ناگهان پشت این خبر گویا

دست و پای رباب را بستند

و رباب ماند و کودکی تشنه

و رباب ماند و کودکی خاموش...

محمدجواد ایزدپناه

 


[ چهارشنبه 91/9/8 ] [ 6:16 عصر ] [ محمدجواد ایزدپناه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

توی کوچه تگرگ می آید/ بوی غمبار مرگ می آید/ می خورد تا خزان به این ابیات/ برگ،برگ، برگ می آید (محمدجواد ایزدپناه)
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 102671